ولیعهد در اقامتگاه امپراطور بودند و به ایشان می گفتند:"سرورم ما می توانیم با گوگوریو وارد جنگ شویم اما این ساده نیست".همان لحظه پیشکار امپراطور گفت:"سرورم وزیرجنگ و وزیراعظم اجازه ی ورود می خواهند"._واردشن. ولیعهد بلند شد و کنار پیشکار ایستاد،وزیراعظم و وزیرجنگ وارد شدند و پس از ادای احترام نشستند.امپراطور رو به آنها گفت:"برای چی اومدین اینجا؟".وزیر اعظم:"سرورم میدانیم که نمی توانیم شما را منصرف کنیم آمده ایم که بفهمیم نقشه ی شما چیست".وزیرجنگ در ادامه ی حرف های وزیراعظم گفت:"سرورم پنج هزار لشکرم در اختیار شماست". _همه ی وزرا و فرمانهدان را احضار کنید و به آنها بگویید برای جنگ با گوگوریو آماده باشند". _اطاعت میشود. وزیرجنگ و وزیراعظم از اقامتگاه امپراطور خارج شدند.امپراطور به ولیعهدگفت:"برای مبارزه آماده شو". _بله سرورم. و ولیعهد هم از اقامتگاه خارج شد.

 

(کلبه سوریا و سولنان)

سوریا و سولنان در مزرعه مشغول برداشت محصول شان بودند که سوریا گفت:"سولنان میای بریم شهر؟" _چی؟شهر؟بری اونجا چیکار؟کارت وبکن. سوریا بلند شد و آمد کنار سولنان و گفت:"بیا بریم دیگه،بیا بریم". _خیلی خب برو آماده شو. سوریا با خوشحالی گفت:"ممنونم". و  به داخل کلبه رفت تا آماده شود؛سولنان از جا بلند شد و پوزخندی زد و گفت:"دختره ی دیوونه".

 

(قصر)

امپراطور تمام فرماندهان و وزرا را احضار کرد و با حضور ولیعهد جلسه ای برپا کردند.فرمانده لی(فرمانده جنگ)رو به امپراطور گفت:"سرورم لشکر گوگوریو ده هزار نفر هستند".و در حالی که قلعه مرزی را روی نقشه نشان می داد گفت:"اون ها قلعه مرزی را تصاحب کردند و در حال حاضر آنجا  هستند".ولیعهد رو به فرمانده لی گفت:"شما نقشه ای دارین؟".فرمانده جانگ(فرمانده محافظان قصر)به فرمانده لی اجازه صحبت نداد و گفت:"ما باید مخفیانه وضعیت دفاعی آنها را بررسی کنیم".امپراطور خطاب به همه وزرا و فرماندهان گفتند:"ما به آنها حمله می کنیم.آماده جنگ باشین".و از آنجا رفتند.

(تصویر یکی از فرماندهان)

تمامی فرماندهان و وزیر جنگ آماده شده بودند و منتظر امپراطور شدند تا لشکر را به حرکت در بیاوردند.امپراطور در حالی که سوار بر اسب شدند به ملکه گفتند:"در نبود من مراقب امور قصر باشین".ملکه لبخندی زد و گفت:"به سلامت برگردین سرورم".

و امپراطور با صدای بلند گفتند:"حرکت می کنیم".

 

سوریا و سولنان به شهر رسیده بودند کهمتوجه حرف هایی شدند:"شنیدم قراره با گوگوریو وارد جنگ بشیم.یعنی پیروز میشیم؟".سولنان با تعجب به سوریا گفت:"چه خبر شده؟".و ناگهان امپراطور و ولیعهد را به همراه لشکر دیدند و بسیار تعجب کردند و متوجه شدند آن حرف ها حقیقت دارد.


(سوریا وفتی از حرف هایی که راجع به جنگ می زدند تعجب کرد(خخخ خیلی ضایع است نه؟اونایی که این سریال و دیدن میدونن مال کجاشه)



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها